راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

راه سبز موفقیت

در عشق دو دلی و تردید نیست بی تردید باید هیچ شد..........

خلق شیطان........

 

آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟آیا شیطان وجود دارد؟ آیا خدا شیطان را خلق کرد؟!
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند...


آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟


شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: "بله او خلق کرد"


استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"


شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"


استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست , خدا نیز شیطان است"


شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.


شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"


استاد پاسخ داد: "البته"


شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"


استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "


شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.


مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد."


شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"


استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"


شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."

 

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا, شیطان وجود دارد؟"


استاد زیاد مطمئن نبود. پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."


و آن شاگرد پاسخ داد: " شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.

 


نام آن مرد جوان: آلبرت انیشتن!!!

 

قصه ی شهر سکوت......

 

روزی دل من که تهی بود و غریب
 از شهر سکوت به دیار تو رسید
 در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
 شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
 خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
اکنون تو مرا همه شوری و صدا
 اکنون تو مرا همه نوری و امید
 در باغ دلم بنشین بار دگر
 ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید 

 

دوباره سلام.....

نامه بی جواب ..................

 
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی

فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون

فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته
یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته

من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره
بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی
بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب
یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه
غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه

چادر شب لطیف تو از روت شبا پس نزنی
تنگ بلور آب تو یه وقت ناغافل نشکنی

اگه واست زحمتی نیست بر سر عهد مون بمون
منم تو رو سپردم دست خدای مهربون

راستی دیروز بارون اومد من و خیالت تر شدیم
رفتیم تو قلب آسمون با ابرا همسفر شدیم

از وقتی رفتی آسمونمون پر کبوتره
زخم دلم خوب نشده از وقتی رفتی بد تره

غصه نخور تا تو بیای حال منم این جوریه
سرفه های مکررم مال هوای دوریه

گلدون شمعدونی مونم عجیب واست دلواپسه
مثه یه بچه که بار اوله میره مدرسه

تو از خودت برام بگو بدون من خوش میگذره ؟
دلت می خواد می اومدم یا تنها رفتی بهتره

از وقتی رفتی تو چشام فقط شده کاسه خون
همش یه چشمم به دره چشم دیگم به آسمون

یادت می آد گریه هامو ریختم کنار پنجره
داد کشیدم تو رو خدا نامه بده یادت نره

یادت میآد خندیدی و گفتی حالا بذار برم
تو رفتی و من تا حالا کنار در منتظرم

امروز دیدم دیگه داری من رو فراموش می کنی
فانوس آرزوهامونو داری خاموش میکنی

گفتم واست نامه بدم نگی عجب چه بی وفاست
با این که من خوب می دونم جواب نامه با خداست

عکسای نازنین تو با چند تا گل کنارمه
یه بغض کهنه چند روزه دائم در انتظارمه

تنها دلیل زندگی با یه غمی دوست دارم
داغ دلم تازه میشه اسمت و وقتی می آرم

وقتی تو نیستی چه کنم با این دل بهونه گیر
مگه نگفتم چشمات رو از چشم من هیچ وقت نگیر

حرف منو به دل نگیر همش مال غریبیه
تو رفتی و من غریب شدم چه دنیای عجیبیه

زودتر بیا بدون تو اینجا واسم جهنمه
دیوار خونمون پر از سایه ی غصه و غمه

تحملی که تو دادی دیگه داره تموم میشه
مگه نگفتی همه جا ماله منی تا همیشه

دلم واست شور می زنه این دل و بی خبر نذار
تو رو خدا با خوبیات رو هیچ دلی اثر نذار

فکر نکنی از راه دور دارم سفارش میکنم
به جون تو فقط دارم یه قدری خواهش میکنم

اگه بخوام برات بگم شاید بشه صد تا کتاب
که هر صفحه ش قصه چند تا درده و چند تا عذاب

می گم شبا ستاره ها تا می تونن دعات کنن
نورشونو بدرقه پاکی خنده هات کنن

یه شب تو پاییز که غمت سر به سر دل می ذاره
مریم همون کسی که بیشتر از همه دوست داره
 
----------------------------------------------------------------------------
در جواب نامه بی جواب .........
 

 

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

کاش که تو پیدات نمی شد جواب نامه ام رو بگی

 

اصلا چرا من پرسیدم چی می کنی با سرنوشت ؟

اصلا چی شد که دست تو جواب نامه ام رو نوشت ؟

 

بگو چرا تو اولش گفتی سلام رنگین کمون

میون راه اما شدی با دل من نامهربون

 

چادر شب لطیفت رو از رو شبها پس نزنی

این حرفها که به من زدی دیگه به هیچ کس نزنی

 

گفتی چرا نامه من دست تموم عاشقهاست

اون که کی گفت عاشق تر جواب بده حالا کجاست

 

گفته بودی درد کشیدن که کار هر روزت بوده

حرفهای خوب چرا عزیزم مال دیروزت بوده

 

راستی خودت یادت میاد حرفهای اولین کلام

اگه داری نمونه اش رو یکم به یادت بیار

 

گفته بودی که سرفه هام واسه هوای دوریه

یه وقتها هم سرفه مال نزدیکیه ، اینجوریه

 

گفتی دلت که میگیره میری کنار آسمون

این دفعه رفتی خوب ببین ، گم شده باز ستاره مون

 

گفتی که منو دست خدامون میسپاری

راست بگو تعارف نداریم ، هنوزم یه کم دوستم داری ؟

 

بهتره که نامه من همیشه بی جواب باشه

بذار همیشه اون همون شعر توی کتاب باشه

 

گفته بودی سالی یه بار دلم بهت سر میزنه

چی کار کنم دلت داره یک جا دیگه پر می زنه

 

به من نگو دل خودت همیشه یک جای دیگه ست

حرفها و شعرهای تو هم مال یه دیوونه دیگه ست

 

انگار جواب نامه ام حالا درست در اومده

نشونه گیریتم درست ، به وسط هدف زده

 

گفتی که واژه ها چقدر پیش نگاه تو کم هستن

حرفهای تو یه مدته عجیب و سرد و مبهم هستن

 

گفتی سفارش نکنم منظور جواب نامته

حقیقتو اگه بخوای نامه تو تو نوبته

 

بیشتر وقتها زندگیمو میگیرن درد و غمها

بقیه اش رو میذارم واسه جواب آدمها

 

دلم واست شور می زنه این بار فقط واسه خودت

دلم می خواست جواب بدم نامه ات رو تو تولدت

 

اما نشد بذار پای بارونی بودن هوا

قبول تقصیر منه اما بهم نگو چرا

 

نامه اول تورو گذاشتمش تو قاب خیس

اگه هنوز همون جوری ، واسم یه چیزی بنویس

 

گفته بودیم که ناممون شاید بشه صد تا کتاب

بهتره این جور نامه ها همیشه باشه بی جواب

 

فکر نکنی معنی حرفهام مال ناسپاسیه

ممنون جوابمو دادی این مال بی حواسیه

 

باز مثل نامه اولی می سپرمت دست خدا

نامه ات ولی سر بوده از تموم حرف و نامه ها

 

سعی کن جواب نامه هیچ کسی رو دیگه نگی

منم میرم سراغ اون دیوونه همیشگی

 

دوستت دارم ، از من نرنج حرف منو به دل نگیر

ببخش که واسه جواب یکی دو ماهی دیر شده

 

بر عکس نامه اولی روز اول بهار

هر جایی هستی منو از حال خودت بی خبر نذار

دل من برایت تنگ است

این جمله امروز چقدر خالی ست ! روزی این جمله تمام حال مرا بازگو می کرد .واژه واژه اش بوی تنهایی مرا تمام و کمال می پراکند . امروز اما ، دل تنگ بودن معنایی ندارد ! حس امروز من دلتنگی نیست. انسان برای آنچه که اکنون ندارد ، اما دیروز داشته است و فردا شاید داشته باشد دل تنگ می شود . من امروز تو را ندارم ، درست ! اما دیروز و دیروز و صدها دیروز دیگر هم نداشته ام و برای داشتنت هیچ فردایی متصور نیست ! داشتنت خاطره ایست آن چنان که دیگر به افسانه های هزار و یکشب می ماند و از سوی دیگر محالواره ایست برای فردایی که به جادوی هیچ غول چراغی ، هرگز نخواهد آمد !! به من حق بده که دلتنگ نیستم . من اصلا هیچ نیستم ! هیچ ندارم ! احساسم تکه تکه شده و تصاویر معوج این آینه تکه تکه به هیچ چیز شباهت ندارد . ما به یک گم شدن نیاز داشتیم ، بدون فکر کردن ! در لا به لای برفهای تقدیر که بر سرمان می بارید . ما باید به هم فرصت حرف زدن می دادیم .باید شجاعت شنیدن را حفظ می کردیم ،چنان که شجاعت گفتن را ! اما ما چه کردیم ؟! از هم فرار کردیم ! یا به عبارت بهتر از خودمان گریختیم ! منطق دودوتا چهارتای مان را به کار گرفتیم و دل بیچاره تعطیل شد !! خواستیم متهمی پیدا کنیم .زمین و آسمان در پیش چشمان ما به شکل «مظنونینی همیشگی» درآمدند که دستهاشان ، خائنانه ، دستهای ما را از یکدیگر جدا کرده بود !بعد هم وقتی دیدیم دستمان به جایی بند نیست ، بند کردیم به خودمان . نازنین روزهای خوش علاقه ! تمام قصه همین بود ! ما خیلی به هم بدهکاریم . ما به خودمان هم خیلی بدهکاریم ! هزار بهانه جور کردیم تادیگر بهانه هم نباشیم ! غافل از اینکه گریه های بی بهانه ، بر خاک می ریزند و گریه های بهانه دار بر شانه ! و این تفاوت زمین است و آسمان !! آرزوی دیروز فراموش ناشدنی ! تو دیگر آرزوی من نیستی !! هیچگاه دلم پایش را از گلیم خودش درازتر نکرده است ! آرزوی محال داشتن مثل امید بستن به سراب ست که تنها عطش را می افزاید .آرزوی امروز شاید گریستنی باشد بر دامان پرمهرت آن چنان که سخن را مجالی نباشد و تنها اشک باشد و اشک و بس ! می بینی که ! این هم کم محال نیست !! شهدخت قصر غزلهای غاشقانه ام ! غزلواره زندگی ما دو سه بیت کم آورد ! سیلاب فاجعه آن چنان مرگبار بود که طومار عاشقانگی پیچیده شد ، نا تمام ! ما باید آن را با هم تمام می کردیم . همان طور که با هم آغاز کردیم و ادامه دادیم . چه این غزل ، غزل من نبود ، غزل تو هم نبود ، غزل ما بود ! اما ما نه خواستیم و نه توانستیم « به سرایش این شعر نا تمام » دست زنیم . چه دیگر دست مشترکی باقی نمانده بود !هجوم طوفان دستهای ما را از هم جدا کرده بود …. چقدر ترانه یغما (1) زیباست : گریه کردم گریه کردم ، اما دردمو نگفتم تکیه کردم به غرورم ، تا دیگه از پا نیقتم چه ترانه بی اثر بود ، مثه مشت زدن به دیوار اولین فصل شکستن ، آخرین خدانگهدار ! من به قله می رسیدم ، اگه هم ترانه بودی صد تا سد رو می شکستم ، اگه تو بهانه بودی …اگه تو ترانه بودی …اگه تو بهانه بودی … اما ما نخواستیم هم ترانه بمانیم ، ما بهانه مان را گم کردیم و پشت سد و پای کوه آخرین خدا نگهدار را هم از یکدیگر دریغ کردیم ! بانوی منطقی ! این همه دلیل برای نداشتنت بس نیست ؟!!

 

 

هیچی ندارم بگم...

فقط اومدم ازتون یک خواهشی کنم ...

شما که میاید این وبلاگ رو میبینید  برای شفائت همه مریضها دعا کنید ...برای خواهر منم دعا کنید ..